تنهایی هایم را با تو قسمت می کنم

یادداشت های زنی با دنیایی از دلتنگی، برای آنکه همیشه در کنار اوست...

تنهایی هایم را با تو قسمت می کنم

یادداشت های زنی با دنیایی از دلتنگی، برای آنکه همیشه در کنار اوست...

لجن های از خود راضیییییی

من هم جاری دار شدم....

اونم چه جاری ای.... خواهر ملیحه خانم، یکی از آخرین زن های صیغه ای همسرم!!!!!!!!

برادر شوهرم بعد از 4 سال دوستی با دختری که به قول خودشون اصلا به خونواده اینا نمیاد!! پس از 2 سال پافشاری نتونست خونوادشو راضی کنه و قبل از ماه رمضون به صورت کاملا شجاعانه خودش رفت خواستگاری.عید غدیر هم به صورت خیلی شجاعانه تر با خونواده جاری جان رفتند مشهد عقد کردند...

بشنوید از مادرشوهر (....) من که وقتی زنگ زدم بهشون تبریک گفتم هر چی که از دهنش در اومد تحویلم داد.انگار من رفتم بی رضایت اونا زن گرفتم!!!!!!!! بهم گفت حق نداری تو مسائل خونواده ما دخالت کنی و خلاصه حسابی قاطی کرده بود.منم دیدم جواب دادن به این زنیکه احمق عقده ای در شان من نیست فقط بهش گفتم شما خودتونو ناراحت نکنید انشاءالله خوشبخت بشن.عیدتونو خراب نکنید و... ولی خانم از ول کن ماجرا نبود...

اون روز دندون رو جگر گذاشتم و هیچی نگفتم اما از فرداش که از خواب بیدار شدم عین دیوونه ها شده بودم...بهت زده بودم که آخه چرا این عوضی به خودش اجازه داد با من اینجوری حرف بزنه؟ مگه من چه کار کرده بودم؟یا مگه چی گفتم؟

از اون روز تا حالا مغزم قاطی کرده.همش چه توی خواب چه بیداری دارم با خودم کلنجار میرم.حرص میخورم.با شوهرم دعوا میکنم.مخصوصا 4 روز اول تقریبا روزی 2 بار با هم دعوا میکردیم چون اون همیشه حق رو به خونوادش میده و کلا در هر شرایطی حاضر نیست ذره ای از من حمایت کنه.عین یه پل خراب میمونه که هر لحظه زیر پاتو خالی میکنه.خلاصه جهنمی بود این چند روز، که توی این یکسال و هشت ماه که از زندگی لجن مال ما میگذره با اون همه مشکل و اختلافی که با هم داشتیم یک بار هم اینجوری که این چند روز به خاطر ننه بیشعور این آقا دعوا کردیم ،دعوامون نشد.حتی یه دفعه که آقا مثلا میخواست سر به سرم بذاره و آرومم کنه (که البته سر به سر گذاشتنش هم به آدمیزاد نرفته) دستشو میبرد تو موهام و به بهونه باز کردن گره موهام موهامو میکشید...هرچی هم بهش میگفتم نکن باز هرهر میخندید و موهامو میکشی من بی اعصاب هم قیچی رو گذاشتم دم موهامو از بیخ چیدمشون...حیف اون همه موهای قشنگم که به خاطر شما عوضیای حیف نون از بین رفتن.حالم از همتون به هم میخوره...کثافتا

حالا هم از لج شوهر و مادرشوهرم قایمکی رفتم با دختره دوست شدم تا چشمشون در بیاد.واسه من تعیین تکلیف میکنن آدمای عقده ای...

100 سال پیش بابای مادرشوهرم یه کسی بوده که بوده.غیر از اینه که خون مردم رو توی شیشه میکردن؟غیر از اینکه مردم گشنگی و بدبختی میکشیدن تا شما خوشتون باشه؟اینا افتخاره احمقای از خود راضی؟شما دوزار انسانیت ندارید اونوقت خودتون رو از همه برتر میدونید.از همه طلبکارید فکر کردید خیلی زرنگید؟فرهنگتون منو کشته.هر کوفتی که هستید از نظر من ذره ای ارزش نداره.عقده ای ها ببینید الان چی هستید؟؟؟؟؟؟


یه مشت لجن از خود راضی....