(( خدا حافظ برای او چه آسان بود ولی قلب من از این واژه لرزان بود))
و چنین بود که در وقت بهار، فصل پاییز دلم زود رسید،
و بهارم طی شد.
در سراشیبی مرگ،
برگها افتادند.
خش خشی بی پایان
زوزه ای از سرما،
و صدایی از درد،
باغ را ویران کرد.
سبزی روی مرا می دیدی
همگی گم شد و رفت،
حرف مردم شد و رفت.
گفتنی را گفتم،
آنچه می دانستم.
همه را باخته ام و جوانی را هم.
جبر و تقدیر چنان کرد که باور کردم،
آنچه بر ما آمد.
***
تو که در بازاری،
راستی قیمت یک شاخه مریم چند است؟
مریمم پرپر شد.
باز بازنده شدم. . .
_______________________________________________
اینو از توی وبلاگ یکی دیگه دزدیدم.
البته اوشون هم نمیدونست منبعش کجاست.
همینجوری ازش خوشم اومد.
کلا من از وقتی ازدواج کردم طبع هنریم خشک شده... هرچی شعر و نثر ادبی دیدید بدونید که مال من نیست.گفتم بگم که دیگه نگم....